قصه ها

ماگ میوه ای

صبح بود.هوا کمی خنک ،میکا رفت به سوی باغ کلبه همه چی فروشی،
وارد باغ شد وبوی گل ها و میوه های تازه به مشامش رسید.
میکا کمی تأمل کرد و کاملاً باغ رو بررسی کرد.آری باغ کلبه همه چی فروشی مثل خود کلبه جادویی بود.
میکا که تو فکر فرو رفته بود،ایده خلاقانه و جادویی به سرش زد.
او شروع کرد از هر میوه ایی یک دونه چید.
میکا میوه هارو کنار هم گذاشت و نگاهی عمیق به آن ها انداخت.
میوه های جادویی داشتن با میکا سخن میگفتن و میکا با لذت به آن ها نگاه میکرد.
جرقه ایی خورد.

ماگ میوه ای

میکا یک فنجان سرامیکی خام رو آورد.
میکا نگاهی به همه میوه ها کرد.
حالا نوبت جادو بود.واو جادو که واقعاً بهترین قدرت وجودی همه ماست.
میکا با جادوی قدرتمند و فانتزی خود یک ماگ سرامیکی جدید درست کرد.
ماگ سرامیکی میوه ایی.انقدر جذاب شده این ماگ که انوع میوه ها روی آن هستند.
تو میتوانی انتخاب کنی نوشیدنی که میخواهی تو این ماگ سرامیکی بنوشی
با طعم کدام میوه باشد.
همه اعضاء کلبه همه چی فروشی خوشحال اند و به عضو جدید خوش آمد میگویند و جشن گرفتند.

بازگشت به صفحه قصه

بازگشت به فروشگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *