داستان از جایی شروع شد که ماه از پشت ابر بیرون آمد…
یک شب مهتابی که ماه کامل بود،پنجره اتاق اسرار آمیز کلبه همه چی فروشی باز بود.
نور ماه بر روی برکه دست ساز میکا منعکس شده بود.
این نور باعث جلب توجه کوره جادویی کلبه بود.
کوره که خیره شده بود به این زیبایی که رو به روی چشمانش بود ،فکر جادویی به ذهنش افتاد.
دست به کار شد و یک ماگ خام درست کرد.
کوره جادویی با رنگ های اتاق حرف زد،قرار شد یک رنگ جادویی ،به این ماگ بدهند.
کوره تأکید داشت که حتماً شبیه این رنگ آمیزی ماه وبرکه بشه.
قارچ های اتاق که حرف هارو شنیده بودند.
به کوره پیشنهاد دادند که ماهم رنگ و لعابی بندازیم روی این ماگ و نقش خودمون رو ایفا کنیم.
کوره پذیرفت.
رنگ ها و ابزار کوره شروع به کار کردند،ابزار روی ماگ رو طرح مینداختن ،رنگ ها رنگ آمیزی میکردند ،و قارچ ها چند نفر از اعضای خانوادشون رو به ماگ هدیه دادند.
حتی حشره های جادویی کلبه هم، یکی از اعضا شون رو به ماگ هدیه دادند.
بعد از اتمام کارها ،ماگ را داخل کوره گذاشتند و استراحت کردند.
صبح شد ؛
میکا وارد کارگاه شد.
کوره:میکا لطفاً درب من را باز کن.
میکا درب کوره را باز کرد.
وااو چه ماگ قشنگی.
میکا حیرت زده شده بود.
ماگ شروع به صحبت کرد ،گفت من برکه ماه هستم.
میکا نگاهی به او انداخت و گفت ؛
عجب اسم قشنگی واقعاً بهت میاد.
میکا یه نگاهی انداخت ،دید همه حیرت زده و خوشحالن از عضو جدید کلبه همه چی فروشی.
ماگ برکه ماه شده بود یکی از محبوب ترین های کلبه.
ماگ برکه ماه پیشنهادی شگفت انگیز به میکا داد که بعداً برایتان خواهم گفت.