قصه ها

ماگ کلبه هابیت

هر کسی نیاز داره به جایی که بهش بگه خونه حتی هابیت ها…

هابیت ها،پس از موفقیت و شکست سائورون ،به سمت سرزمین های خود بازگشتند.
بیلبو بگینز که دست از سر ماجراجویی بر نمیدارد ، تنهایی در جنگل شروع به حرکت میکند و یک سفر طولانی برای خود رقم میزند.
بیلبو بگینز که یک هابیت زیرک است ،
به یک کلبه جادویی و جالب میرسد و با حسی سرشار از کنجکاوی به سمت کلبه جادویی میرود.

بگینز وارد محوطه کلبه جادویی میشود و قشنگ اطراف را نگاه میکند.

 به سمت در میرود،قبل از اینکه او به در برسد،تابلو جادویی کلبه همه چی فروشی ،به او می‌گوید ؛همان جا وایسا!!!
بگینز که اطرف را نگاه میکند کسی را نمیبیند.دوباره حرکت میکند.
تابلو جادویی به او می‌گوید؛
مگر نمی‌گویم همان جا وایسا!!!
بگینز بالای سر خود را نگاهی میکند.
با تعجب می‌گوید ؛
تو حرف میزنی؟؟؟

تابلو؛در این کلبه جادویی همه موجودات جادویی هستند ،همه حرف میزنند و سرشار از شادی هستند.
تو اینجا چه میخواهی؟؟

بگینز؛
من بیلبو بگینز ماجراجو هستم!
تابلو جادویی گفت ؛توهمان هابیت شجاعی؟؟
بگینز با افتخار گفت بله.
تابلو جادویی حضور هابیت رو به اعضا کلبه اعلام کرد.
موجودات جادویی یکی یکی آمدن دم در و در را برای او باز کردند و او را دیدند.

برای موجودات جادویی کلبه از نزدیک دیدن یک هابیت ،مخصوصا بیلبو بگینز جذابیت داشت.
او را به داخل کلبه دعوت کردند!!!
او میکا و تمامی موجودات جادویی کلبه همه چی فروشی را دید و باهمه خوش وبش کرد.
نوشیدنی های جادویی و ماگ های سرامیکی جادویی برای هابیت حیرت انگیز بود.
بگینز که اصلا حواسش نبود به زمان چون داشت بهترین لحظات زندگی خودش را سپری میکرد.
میکا به بگینز گفت؛
تو میتوانی به ما کمک کنی،تا یک ماگ جادویی درست کنیم ؟؟؟

بگینز ؛با کمال میل!!!
میکا گفت؛

ما می‌خواهیم یک ماگ هابیتی درست کنیم که سرشار از عشق و جادو باشه.
بگینز؛
از دست من چه کار بر می آید ؟؟؟
میکا یک ماگ سرامیکی بدون رنگ به او داد.
از او خواست تا نقاشی کلبه هابیتی خودش را روی این ماگ سرامیکی بکشد.
بگینز پس از کمی استراحت ،تمام توان خود را برای یک طرح عالی گذاشت.
او پس از ساعت ها، علاوه بر نقاشی طرح کلبه هابیتی خودش را بر روی این ماگ سرامیکی انداخت.
میکا ماگ را لعاب زد و داخل کوره گذاشت.
همه استراحت میکردند و نوشیدنی های جذاب میخوردند.
وقتش رسیده بود تا ماگ جدید از کوره بیرون بیاد.
میکا نگاهی انداخت به داخل کوره و ماگ کلبه هابیت را بیرون آورد.
او حرف میزد.
بگینز حیرت زده شده بود و نمیتوانست
حرف بزند.

ماگ کلبه هابیت نگاهی به اطراف انداخت و گفت ؛
آیا شما خانواده من هستین ؟؟؟
همه موجودات جادویی برای او دست زدند و گفتند بله!!
ماگ کلبه هابیت به بگینز نگاه میکرد ،
از او پرسید؛چقدر تو برای من آشنایی!؟
بگینز؛تو ساخته دست منی،من عشقم را در تو نهادم.
پس از گفتگو های فراوان ،ماگ کلبه هابیت باهمه موجودات جادویی آشنا شد و زندگی در کلبه همه چی فروشی برای او شروع شد.
بیلبو بگینز ،هابیت جذاب،او پس از این همکاری بزرگ با کلبه همه چی فروشی ،به سفر خود ادامه داد.
ماگ کلبه هابیت یک ماگ سرامیکی جادویی و زیباست.!

بازگشت به صفحه قصه

بازگشت به فروشگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *