قصه ها

بطری کریستالی

شب سردی بود.

آخه وقتی برف میباره بعدش هوا خیلی سرد میشه.
میکا بطری های خام سرامیکی را،از داخل کوره در آورده است.

همه منتظر از اینکه قرار چه موجود جدید و جادویی به کلبه همه چی فروشی اضافه بشه.
میکا که داشت به قندیل های یخ بسته شیروانی رو به رو نگاه میکرد،ایده ایی به ذهنش رسید.

او از خمیر های جادویی کمک خواست.
یکی از خمیر ها حیرت زده خودشو به دست های میکا سپرد.
میکا نگاه به قندیل ها،خمیر جادویی را،شکل میداد.
همه اعضای کلبه همه چی ،داشتند به میکا نگاه میکردند و یک سکوت جادویی ، همه ی کلبه را فرا گرفته بود .

میکا بطری سرامیکی خام رو برداشت،بطری را قشنگ بررسی کرد و خمیر جادویی تبدیل شده بود به قندیل های زیبا و جادویی.
خمیر های جادویی را به روی بطری چسباند، و محلول مخصوصی،داخل پاتیل کریستالی ریخت.
میکا شروع به رنگ آمیزی بطری کرد.
همگی کمک میکا میکردند.

میکا بطری را آماده کرده بود.
صبح اول وقت درب کوره جادویی باز شد.
میکا بطری را درآورد.

آری بطری موجود جادویی جدید کلبه بود.
میکا بطری را به سمت پاتیل کریستالی برد.
آماده همه چیز بود.
میکا بطری را به داخل پاتیل کریستالی انداخت.
کمی گذشت،میکا بطری را درآورد.
واو بطری به طور حیرت انگیزی زیبا شده بود.
میکا صداش زد بطری کریستالی.
بطری کریستالی ،یکی از زیباترین بطری های کلبه همه چی فروشی شده بود.
تازه بطری کریستالی،وظیفه حمل معجون های جادویی را به عهده دارد.
او کمک کار پاتیل کریستالی شده بود

بازگشت به صفحه قصه

بازگشت به فروشگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *