داستان سفید برفی
همه داستان سفیدبرفی رو شنیدیم دختری زیبا که با هفت کوتوله زندگی میکنه و از دست ملکه بدجنس فرار میکنه.
ملکه بدجنس میخواد سفید برفی رو بکشه چون از او زیباتر هست ولی هیچکس اینجای داستان رو براتون تعریف نکرد.
که چه کسی واقعا سفید برفی رو نجات میده.
داستان از اونجایی شروع میشه که ملکه که نامادری سفید برفی بود از آیینه جادویی میپرسه که زیباترین زن جهان کیه.
و آینه میگه سفید برفی زیباترین زن جهان هست،ملکه که خیلی عصبانی میشه قصد جون سفید برفی رو میکنه.
سفید برفی که متوجه این موضوع میشه از قصر فرار میکنه و میره تا داخل جنگل زندگی کنه.
ملکه که فکر میکند سفید برفی مرده دوباره از آینه میپرسد که زیباترین زن جهان کیه.
این بار هم آیینه جواب میده سفیدبرفی،ملکه با تعجب از آیینه میپرسه که سفیدبرفی مرده چجوری اون زیباترین زن جهان هست؟
آیینه جواب میده که سفید برفی نمرده و داخل جنگل با هفت کوتوله زندگی میکند.
ملکه که خیلی عصبانی میشه تصمیم میگیره یک سیب سمی که با جادوی سیاه درست شده به سفید برفی بده تا اون رو بکشه.
این موضوع رو مخفیانه یکی از خدمت کار های قصر که با سفیدبرفی در ارتباط بود میفهمه و سریع این موضوع رو به سفید برفی میگه سفیدبرفی که خیلی ترسیده و ناراحت بود.
برای همین یک نامه برای شاهزاده مینویسد و وقتی شاهزاده نامه را میخواند تصمیم میگیرد به جنگ با ملکه برود.
ولی مشاورش به او میگوید که ملکه بر جادوی سیاه تسلط دارد و نمیتواند با قدرت عادی او را شکست دهد.
شاهزاده خبر هایی شنیده بود که شخصی جادوگر که به شهر های مختلف سفر میکند تا به مردم کمک کند به شهر آنها آمده.
ملاقات شاهزاده با میکا
با پرس و جو محله زندگی آن جادوگر را پیدا کرد،طبق شنیده ها اسم اون جادوگر میکا بود.
از میکا کمک خواست تا بتواند به جنگ ملکه بدجنس برود میکا به او گفت ملکه با چه چیزی میخواهد سفیدبرفی را بکشد.
شاهزاده گفت با یک سیب سمی،میکا فکری به سرش زد و شروع کرد به جادو جادو جادو…
در آخر کوره جادویی خودش یک ماگ که شکل سیب سمی بود به او داد و گفت این ماگ را با سیب ملکه عوض کن.
شاهزاده ماگ را با سیب سمی عوض کرد و ناگهان سیب به شکلی جادویی قدرت جادوی سیاه ملکه بدجنس را گرفت .
با قدرت میکا ملکه بد جنس نابود شد و شاهزاده،سفیدبرفی را از جنگل آورد و هردو از میکا تشکر کردند