قصه ها

در میان ماه و ستاره‌ها

در سرزمینی دور، جایی که شب و روز به هم می‌رسیدند، ماه با نور نقره‌ای خود در آسمان می‌درخشید. ستاره‌ها در کنار او می‌رقصیدند. این سرزمین به نام آسمان‌بلند شناخته می‌شد، جایی که جادوگران ماه و نگهبانان ستاره‌ها وظیفه داشتند تا تعادل میان زمین و آسمان را حفظ کنند.

ماه نگهبان شب و تاریکی بود و ستاره‌ها ناظرین سرنوشت و آینده مردم آسمان‌بلند. اما یک شب، اتفاقی عجیب افتاد. ستاره‌ای از آسمان به زمین سقوط کرد. این ستاره، که نامش «آندررا» بود، قدرتی عظیم در خود داشت. این قدرت می‌توانست سرنوشت سرزمین آسمان‌بلند را برای همیشه تغییر دهد.

«مرا»، دختری جوان از قبیله آسمانیان، همیشه آرزو داشت که روزی بتواند با ماه و ستاره‌ها ارتباط برقرار کند. او هیچ‌وقت نمی‌دانست که این آرزو به زودی به حقیقت می‌پیوندد.

پس از سقوط آندررا، مرا تصمیم می‌گیرد سفری بزرگ را آغاز کند. او باید از جنگل‌های تاریک و دره‌های عمیق عبور کند تا به محل سقوط ستاره برسد. در این سفر، موجودات شگفت‌انگیزی را ملاقات می‌کند: پرندگان درخشان، درختانی که در شب می‌درخشیدند و رودخانه‌هایی که با لمس دست او روشن می‌شدند.

بعد از مدت‌ها سفر، مرا به جایی می‌رسد که آندررا در آنجا افتاده بود. ستاره شکسته در حال تجزیه بود و مرا با دست خود تکه‌ای از آن را برداشت. در این لحظه، قدرت ستاره در روح او وارد شد و او به نگهبانی جدید تبدیل شد که قادر بود با ماه و ستاره‌ها ارتباط برقرار کند.

مرا اکنون نقش جدیدی بر عهده داشت. او نگهبان سرنوشت مردم آسمان‌بلند شد و آندررا را به عنوان راهنما در کنار خود داشت. از آن زمان، سرزمین آسمان‌بلند همیشه در نور ماه و ستاره‌ها درخشید.

درس بزرگ مرا از این سفر این بود: حتی در دل تاریکی می‌توان نوری پیدا کرد که راهنمای آینده باشد.

بازگشت به صفحه قصه

بازگشت به صفحه اصلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *