قصه ها

آبشار آرزو

در قلب جنگلی اسرارآمیز، آبشاری وجود داشت که مردم آن را “آبشار آرزو” می‌نامیدند. گفته می‌شد که اگر کسی با نیتی پاک قطره‌ای از آب آن را بنوشد، آرزویش به حقیقت می‌پیوندد. اما تنها کسانی که لیاقت داشتند، می‌توانستند مسیر پر پیچ و خم را تا آبشار طی کنند.

سفر به سوی آبشار

در شبی مهتابی، نوجوانی به نام اِلیا تصمیم گرفت تا به سمت آبشار حرکت کند. او آرزو داشت که بتواند خانواده‌اش را از فقر نجات دهد. پس با دل پر امید، راهی جنگل شد.

همان‌طور که از میان درختان کهن عبور می‌کرد، صدای جویبارها و زمزمه‌های باد در گوشش طنین‌انداز می‌شد. اما ناگهان، سایه‌ای مرموز میان درختان پدیدار شد.

نگهبان اسرارآمیز

موجودی بلند قامت با چشمانی درخشان سد راه او شد. این نگهبان آبشار بود. با صدایی عمیق گفت: «فقط آنان که قلبی پاک دارند، اجازه‌ی عبور خواهند داشت. آیا تو لایق هستی؟»

اِلیا که هیچ نیتی جز کمک به خانواده‌اش نداشت، شجاعانه پاسخ داد: «آرزویم برای خودم نیست. من می‌خواهم زندگی عزیزانم را بهتر کنم.»

چشمان نگهبان برق زد. او مسیر را باز کرد و گفت: «برو و آرزویت را محقق کن.»

تحقق آرزو

اِلیا به آبشار رسید. قطره‌ای از آب زلال آن را نوشید و در همان لحظه، حس کرد که نیرویی جادویی در وجودش جاری شد.

وقتی به خانه بازگشت، دید که محصول زمین‌هایشان چندین برابر شده و ثروت به زندگی‌شان جاری گشته است. او فهمید که آبشار، نه فقط آرزو، بلکه لیاقت را نیز می‌سنجد.

راز آبشار

سال‌ها بعد، اِلیا دوباره به سمت آبشار بازگشت. این بار، او به‌عنوان یک مرد خردمند و ثروتمند بازگشته بود. اما در کمال تعجب، آبشار ناپدید شده بود. او فهمید که این معجزه تنها یک بار برای هر انسان رخ می‌دهد و دیگر قابل تکرار نیست.

ناگهان، صدایی در باد زمزمه کرد: «آنچه دریافت کردی، به دیگران ببخش. در بخشش، جادوی واقعی نهفته است.»

اِلیا تصمیم گرفت که دارایی خود را با نیازمندان تقسیم کند. او فهمید که بزرگ‌ترین آرزو، کمک به دیگران و ساختن دنیایی بهتر است.

بازگشت به صفحه قصه

بازگشت به صفحه اصلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *