قصه ها

بند انگشتی

زندگی درون شیشه

بند انگشتی در دنیایی شفاف و زیبا زندگی می‌کرد. او خانه‌ای کوچک میان درختان بلورین داشت. این دنیا درون یک بطری شیشه‌ای بزرگ قرار گرفته بود. بطری روی قفسه‌ای بلند در یک کتابخانه‌ی قدیمی جا خوش کرده بود. رودخانه‌های باریکی از قطرات شبنم در این دنیا جریان داشتند و آسمان با انعکاس نور تغییر رنگ می‌داد.

بند انگشتی همیشه به مرزهای این دنیا نگاه می‌کرد و درباره‌ی دنیای بیرون رویا می‌بافت. پیرترین ساکنان بطری او را از خطرات بیرون هشدار می‌دادند. اما او هیچ‌وقت کنجکاوی‌اش را کنار نگذاشت.

نقشه‌ای از جنس نور

یک شب، هنگام ورق زدن کتاب‌های کهنه‌ی کتابخانه‌ی شیشه‌ای، نوری عجیب درون یک قطره‌ی شبنم درخشید. او دستش را جلو برد و قطره را لمس کرد. ناگهان نقشه‌ای کوچک از جنس نور میان شاخه‌های یک درخت بلورین ظاهر شد. مسیر مشخص‌شده روی نقشه به لبه‌ی بطری می‌رسید.

بند انگشتی با هیجان، مورچه‌ی وفادارش را صدا زد و خودش را برای سفر آماده کرد. او دلش را به دریا زد و راه افتاد.

سفر به لبه‌ی بطری

در مسیر، او از روی پلی ساخته‌شده از تار عنکبوت گذشت و وارد چمنزارهای یخ‌زده شد. ناگهان زنبورهای غول‌پیکر سر راهش سبز شدند و به او هشدار دادند که از گل‌های بلورین دور بماند. بند انگشتی با آرامش از کنارشان عبور کرد و به راهش ادامه داد.

پس از ساعت‌ها تلاش، او به لبه‌ی بطری رسید. اینجا، دیواره‌ی شیشه‌ای به رنگ طلایی می‌درخشید و ترک کوچکی روی سطح آن دیده می‌شد. بند انگشتی از میان این ترک نگاهی به بیرون انداخت. کتابخانه‌ای عظیم، قفسه‌های چوبی و نورهایی که از پنجره‌های بلند به داخل می‌تابیدند، توجهش را جلب کردند.

فرار از دنیای شیشه‌ای

بند انگشتی با دقت از شکاف عبور کرد. ناگهان، صدای شکسته شدن شیشه در فضا پیچید و ترک‌های بیشتری روی بطری ظاهر شدند. ساکنان شیشه وحشت‌زده به اطراف دویدند. بند انگشتی احساس خطر کرد و با سرعت برگشت.

او از مورچه‌اش کمک خواست و با استفاده از برگ‌های نقره‌ای که در مسیر پیدا کرده بود، شکاف را بست. بطری دوباره محکم شد و دنیای شیشه‌ای از نابودی نجات پیدا کرد. اما بند انگشتی در بیرون بطری باقی ماند.

پایان و آغاز یک ماجراجویی جدید

او به اطراف نگاه کرد. دنیای جدید بسیار وسیع‌تر از چیزی بود که تصور می‌کرد. حالا آزادی را احساس می‌کرد و می‌توانست رازهای این جهان ناشناخته را کشف کند. لبخندی زد و قدم اول را در دنیای بزرگ برداشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *