قصه ها

خانه آدرینا

رازهایی که در دل چوب‌ها پنهان شده‌اند

آدرینا، دختری با ذهنی کنجکاو و چشمانی درخشان، هیچ‌وقت علاقه‌ای به خانه‌ی قدیمی مادربزرگش نشان نداد. وقتی مادرش پیشنهاد داد تابستان را در آن خانه‌ی چوبی وسط جنگل سپری کنند، آدرینا با بی‌میلی چمدانش را بست. اما هیچ‌کس تصور نمی‌کرد خانه‌ای که در دل درختان مه‌آلود پنهان شده، رازهای جادویی در دل خودش داشته باشد.

همان لحظه‌ی ورود به خانه، حسی عجیب در قلب آدرینا نشست. دیوارها زیر نور کم‌رمق می‌درخشیدند، پنجره‌ها صدای ناله‌ی باد را به گوش می‌رساندند، و سکوت شب، پر از زمزمه‌هایی ناشناخته بود. در اتاق زیرشیروانی، صندوقچه‌ای قدیمی قرار داشت. آدرینا درِ آن را با دست خودش باز کرد و دفترچه‌ای چرمی بیرون آورد. روی جلد آن نوشته شده بود: “راز خانه آدرینا”.

دفترچه‌ای که مسیرش را تغییر داد

صفحه‌های دفترچه، پر از نقاشی‌هایی از همان خانه بودند. اما هر تصویر، جزئیاتی پنهان را نشان می‌داد. در یکی از نقاشی‌ها، دری مخفی در پشت شومینه به چشم می‌خورد. آدرینا شومینه را با دقت بررسی کرد. دکمه‌ای کوچک میان سنگ‌های شومینه پیدا کرد. با فشار دادن آن، دیوار به سمت چپ چرخید و راهرویی تاریک نمایان شد.

او چراغ‌قوه‌اش را روشن کرد و به آرامی وارد شد. در انتهای راهرو، دری طلایی با نمادهایی عجیب قرار داشت. دستش را روی در گذاشت و در به‌آرامی باز شد. پشت در، اتاقی نورانی با قفسه‌هایی پر از کتاب، اشیای جادویی و آینه‌ای بزرگ منتظرش بود.

آینه درخشید و تصویر دختری را نشان داد. دختر، لباسی سلطنتی بر تن داشت و شباهت زیادی به آدرینا داشت. صدایی آرام از درون آینه برخاست:
“تو نگهبان جدید این خانه‌ای. اگر بخواهی، می‌تونی راه جادو رو ادامه بدی.”

بیداری جادو

آدرینا لحظه‌ای به تصویر خیره شد. قلبش پاسخ داد: “من آماده‌ام.”
با گفتن این جمله، آینه ناپدید شد. نیرویی گرم از زمین برخاست و به بدنش رسید. خانه با نور جان گرفت و نفس کشید. از آن لحظه، آدرینا با خانه پیوند خورد.

او با کتاب‌ها حرف زد، اشیای جادویی را فعال کرد، و حتی از آینه‌ی جادویی برای سفر در زمان استفاده کرد. هر روز گوشه‌ای جدید از خانه را کشف کرد. گربه‌ای سیاه به نام “میرال” از اتاقی پنهان بیرون آمد و از همان ابتدا، همراهی وفادار برایش شد.

پایان ماجراجویی یا آغاز؟

آدرینا، وظیفه‌ی خودش را درک کرد. قدرت را برای محافظت از دنیای جادو به کار برد. خانه‌ی آدرینا، دیگر فقط خانه‌ای قدیمی نبود. جادو درون آن زنده شده بود و دختری شجاع از آن محافظت می‌کرد.

بازگشت به صفحه قصه

بازگشت به صفحه اصلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *