قصه ها

خانه اسرارآمیز

شروع ماجرا در دل جنگل تاریک

در دل جنگلی تاریک، خانه‌ای سنگی میان درختان بلند ایستاده بود. این خانه با پنجره‌های شیشه‌ای و چراغ‌هایی همیشه روشن، توجه هر رهگذری را جلب می‌کرد. هیچ‌کس سازنده‌ی آن را نمی‌شناخت، اما هر مسافر پس از دیدن خانه، حس عجیبی را تجربه می‌کرد. پرندگان از شاخه‌های اطراف آن دوری می‌کردند و باد دور آن می‌چرخید اما هرگز واردش نمی‌شد.

ورود دختری شجاع و ماجراجو

روزی دختری به نام لینا وارد جنگل شد. او به دنبال دارویی جادویی برای درمان مادرش می‌گشت. پیرزنی دانا در دهکده درباره خانه‌ای جادویی در جنگل با او صحبت کرده بود. لینا با چراغی نفتی، قلبی پر از شجاعت و کیسه‌ای پر از گیاهان دارویی، راه خانه را پیدا کرد.

کشف اسرار پنهان خانه جادویی

لینا وارد خانه شد. کف زمین تمیز بود و شمع‌ها بدون فتیله می‌سوختند. کتاب‌ها روی هوا می‌چرخیدند و هوا بوی گل‌های شب‌بو می‌داد. لینا با دقت اطراف را بررسی کرد. ناگهان صدایی از طبقه بالا گفت:
– تو با نیتی پاک وارد خانه شدی، پس حق داری حقیقت را بشناسی.

لینا از پله‌ها بالا رفت. در اتاقی کوچک، جغدی با پرهایی نقره‌ای روی صندلی نشسته بود. جغد با صدایی آرام گفت:
– این خانه زنده است و فقط انسان‌های پاک‌دل را راه می‌دهد.

دریافت پاداش برای قلبی روشن

لینا حقیقت را پذیرفت و از جغد کمک خواست. جغد او را به اتاق اسرار راهنمایی کرد. لینا دارویی جادویی از ترکیب اشک پریان، نور ماه و برگ طلایی دریافت کرد. او از خانه خداحافظی کرد و با لبخندی آرام به دهکده بازگشت. مادرش پس از نوشیدن دارو سلامتی‌اش را بازیافت.

تولد یک افسانه تازه

خانه هنوز در دل جنگل ایستاده و به زندگی ادامه می‌دهد. انسان‌هایی با قلب پاک می‌توانند آن را ببینند. حالا داستان لینا نسل به نسل در دهکده می‌چرخد و دل هر ماجراجویی را روشن می‌کند.

بازگشت به صفحه قصه

بازگشت به صفحه اصلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *