قصه ها

زیر اقیانوس

زندگی در شهر لورانیا

در اعماق اقیانوس کبود، شهری درخشان به نام لورانیا می‌درخشید. این شهر شیشه‌ای، میان مرجان‌های عظیم و جلبک‌های نورانی ساخته شده بود. دختری به نام نیرا همراه با گربه‌اش، موری، در یکی از برج‌های بلورین این شهر زندگی می‌کرد.

نیرا هر روز صبح با صدای آواز نهنگ‌ها بیدار می‌شد. او به موری لبخند می‌زد و موهای نقره‌ای‌اش را شانه می‌کرد. موری همیشه کنار او می‌ماند. این گربه‌ی بامزه، رنگی آبی و سفید داشت و می‌توانست در آب نفس بکشد.

کشف نقشه‌ی اسرارآمیز

یک روز، نیرا هنگام قدم زدن در کوچه‌های لورانیا، یک نقشه قدیمی میان یک صدف طلایی پیدا کرد. موری با چشمان درخشانش به نقشه نگاه کرد و دمش را تکان داد.
نیرا فریاد زد:
«موری! این مسیر به غار آینه‌ها می‌رسه!»

آن‌ها وسایلشان را جمع کردند. نیرا فانوس دریایی‌اش را برداشت و موری یک گردنبند کریستالی به گردنش انداخت. آن‌ها از شهر خارج شدند و به‌سوی جنوب شنا کردند.

رسیدن به غار آینه‌ها

در مسیر، آن‌ها از جنگل‌های جلبک، خرچنگ‌های سخنگو و ماهی‌های رنگارنگ عبور کردند.
غار آینه‌ها مثل یک قلعه‌ی بلورین وسط تاریکی دریا می‌درخشید.

نیرا وارد غار شد و انعکاس چهره‌اش را در صدها آینه دید. ناگهان یکی از آینه‌ها تکان خورد. تصویر دختری دیگر در آینه ظاهر شد. او لباسی از شعله‌های آبی به تن داشت.

موری با پنجه‌اش روی آینه ضربه زد. صدایی از دل آینه گفت:
«نیرا! تو نگهبان جدید دروازه آبی هستی.»

بیداری قدرت پنهان

آینه‌ای از دل غار بیرون آمد و تاج آبی درخشانی روی سر نیرا گذاشت. آب اطراف غار چرخید و دروازه‌ای به دنیایی دیگر باز شد.
نیرا به موری نگاه کرد و گفت:
«ما حالا نگهبانان اسرار اقیانوس شدیم.»

بازگشت به لورانیا

آن‌ها به شهر برگشتند. نیرا توانست با موجودات دریایی حرف بزند. موری اشیای جادویی را حس کرد.
از آن روز، نیرا و موری هر شب روی برج می‌نشستند و به نور ستاره‌های دریا نگاه می‌کردند.
آن‌ها دیگر فقط یک دختر و گربه نبودند. آن‌ها نگهبانان شهر زیر اقیانوس بودند.

بازگشت به صفحه قصه

بازگشت به صفحه اصلی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *