در دل کوههای مرموز آریانا، دهکدهای کوچک به نام آترا وجود داشت. مردم این دهکده سالها با خشکسالی، قحطی و ترس از خشک شدن چشمهی مقدس زندگی کرده بودند. اما هیچکس نمیدانست که در همان نزدیکی، جادوگری زندگی میکند که آب را همانند سازش، در دستانش به رقص درمیآورد.
نام او «نیرا» بود؛ زنی با چشمانی چون آب زلال و موهایی که با موجهای اقیانوس رقابت میکردند. نیرا تنها بازماندهی نسلی از جادوگران بود که قدرتشان از الههای باستانی به نام «آکواریا» سرچشمه میگرفت.
راز قدرت نیرا
نیرا از کودکی حس میکرد با آب پیوندی عمیق دارد. در هفت سالگی توانست باران را با آوازش بخواند و در ده سالگی، رودخانهای خشکشده را با لمس دستانش زنده کند. مادرش همیشه به او میگفت: “تو برگزیدهای، دخترم. خون آکواریا در رگهایت میجوشد.”
اما مردم دهکده از او میترسیدند. آنها فکر میکردند هرکس با طبیعت بازی کند، نفرین میشود. نیرا به تنهایی عادت کرده بود، اما دلش برای انسانها میسوخت. او میدانست که تنها کسی است که میتواند دهکده را نجات دهد.
نبرد با خشکسالی
یک روز، رودخانهی آترا بهطور کامل خشک شد. زمین ترک برداشت و آسمان، ماهها بیباران ماند. مردم ناامید بودند. نیرا دیگر نتوانست تماشا کند. با شنل آبیرنگش به قلب دهکده رفت. مردان با داس و چوب به استقبالش آمدند، اما او آرام گفت: “من آمدهام که نجاتتان دهم، نه نابودتان.”
او عصای کریستالیاش را بالا برد و وردی خواند که از زبان باستانی آب بود. آسمان تیره شد، باد وزید و ناگهان ابرها به گریه افتادند. باران، چنان شدید بارید که زمین ترکخورده پر از زندگی شد.
رودخانه بازگشت، چاهها پر شدند و چشمهی مقدس دوباره جوشید.
الهه آب درون نیرا
مردم دهکده از او عذر خواستند. آنها فهمیدند که قدرت، اگر با مهربانی آمیخته شود، نعمت میشود. نیرا دیگر تنها نبود. او نگهبان آب شد؛ فرستادهی آکواریا روی زمین.
از آن روز، مردم آترا در کنار جادویی زندگی کردند که نه ترسناک، بلکه مقدس بود.